Damoon

وبلاگ یک مهندس صنایع

Damoon

وبلاگ یک مهندس صنایع

بازی عشق

آن یار که آشنای خود کرد مرا

بیگانه شد آنچنان که نشناخت مرا

در بازی عشق، من نبردم او را

او برد مرا و رایگان باخت مرا

no name

تمایل به فرار

زندگی در گذر است

همچو ماهی در آب

همچو یک تشنه به دنبال سراب

همچو یک قطره در اندیشه رود

من چه بی تابم باز

باز هم وسوسه و عشق و تمایل به فرار

باز هم روشنی صبح و امید پرواز

تا فراسوی افقهای بلند

تا بدانجا که نگنجد در وهم

تا خدا، تا احساس

تا رهایی ز تن و بند و جهانی غمساز

تا همانجا که در آن خواهم خفت

تا ابد نرم و روان چون یک یاس

۸۴/۸/۲۸ ساعت ۹.۰۴ صبح

من یا خدا

من محو خدایم و خدا آن من است

هر سوش مجوئید که در جان من است

سلطان منم و غلط نمایم به شما

گویم که کسی هست که سلطان من است

مولانا جلال الدین